کد مطلب:50545 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:152

یاد حق











نیكوترین تذكر برای آدمی، یاد حق است، یاد خدای رحمان و نعمتهای بی كران او. یاد حق نیكوترین پدیده ی تربیتی در ساماندهی وجود آدمی به سوی هدف غایی است. امیرمومنان (ع) مردمان را بدین روش نیكو فراخوانده و فرموده است:

«افیضوا فی ذكر الله فانه احسن الذكر.»[1] .

در بستر یاد خدا روان شوید كه نیكوترین یاد، یاد خداست.

یاد خدا همه ی وجوه زندگی آدمی را تحت تاثیر قرار می دهد و انسان را از فروغلطیدن در پستیها و تباهیها حفظ می كند و به درستی و راستی راه می برد.

«خیر ما استنجحت به الامور ذكر الله سبحانه.»[2] .

بهترین چیزی كه بدان كارها برآورده می شود، یاد خداست.

اگر یاد خدا در وجود آدمی بنشیند و دل به یاد او زنده شود، نسبتی كه انسان با امور برقرار می كند، نسبتی كمالی می شود و همه چیز بستر رشد و تعالی آدمی می گردد. از امیرمومنان علی (ع) درباره ی اصلاح امام وجود (قلب)[3] به یاد خدا و اصلاح همه ی امور بدان، چنین وارد شده است:

«من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت افعاله فی السر و الجهر.»[4] .

هر كه قلب خود را به دوام یاد خدا آباد گرداند، كردارش در نهان و آشكار نیكو باشد.

[صفحه 357]

اساسی ترین اصلاح، اصلاح قلب است و اساس اصلاح قلب نیز یاد خداست كه به تبع این امر، امور آدمی اصلاح می شود، چنانكه امیرمومنان علی (ع) فرموده است:

«اصل صلاح القلب اشتغاله بذكر الله.»[5] .

اساس صلاح قلب در اشتغال به یاد خداست.

«من اصلح ما بینه و بین الله، اصلح الله ما بینه و بین الناس و من اصلح امر آخرته، اصلح الله له امر دنیاه و من كان له من نفسه واعظ كان علیه من الله حافظ.»[6] .

آن كه میان خود و خدا را به اصلاح دارد، خدا میان او و مردم را به اصلاح آرد و آن كه كار آخرت خود درست كند، خدا كار دنیای او را سامان دهد و آن كه او را از خود بر خویشتن واعظی است، خدا را بر او حافظی است.

«من صلح مع الله سبحانه لم یفسد مع احد.»[7] .

هر كه رابطه ی خود را با خدای سبحان به اصلاح دارد، رابطه اش با هیچ كس تباه نشود.

اینها همه بیانگر تحولی است كه در پی یاد حق در درون آدمی و در روابط و مناسبات انسان ظهور می نماید.

یاد آوردن نعمتها و منعم و خداوندی كه همه رحمت است و بیرون شدن از غفلت نسبت به حقیقت هستی، در همه ی امور زندگی تحول ایجاد می كند و آدمی را مستعد دریافت كمالات حقیقی می سازد.

دریافت این حقیقت كه همه ی حمدها، همه ی ستایشها برای اوست و هر حسن و كمالی از اوست، كلید یاد خدا و اصلاح همه ی امور است. امیرمومنان علی (ع) فرموده است:

«الحمد لله الذی جعل الحمد مفتاحا لذكره و سببا للمزید من فضله و دلیلا علی آلائه و عظمته.»[8] .

حمد خدایی را كه حمد را كلید یار خود و سبب افزونی فضل خود و دلیل شناخت نعمتها و عظمت خود گردانید.

[صفحه 358]

امام خمینی (ره) درباره ی این حقیقت و نقش آن در تربیت و تبعات آن فرموده است:

«الحمدلله (یعنی) تمام محامدی كه در عالم و هر كمال و هر حمد و هر ستایشی كه باشد، به او واقع می شود، برای اوست. آدم خیال می كند غذایی را كه می خورد تعریف می كند كه چه غذای لذیذی بود! این حمد خداست، خود آدم نمی داند. (یا می گوید:) چه آدم خوبی است! چه فیلسوف و دانشمندی است! این ثنا برای خداست، خود آدم نمی داند این را. برای چه؟ برای اینكه آن فیلسوف و دانشمند از خودش هیچ ندارد، هر چه هست جلوه ی اوست، آنچه هم كه ادراك كرده، با عقلی ادراك كرده كه جلوه ی اوست. خود ادراك جلوه ی اوست، خود مدرك جلوه ی اوست، همه چیز از اوست. آدم خیال می كند مثلا از این فرش دارد تعریف می كند (یا) از این آدم تعریف می كند، هیچ حمدی برای غیر خدا واقع نمی شود. هیچ ستایشی برای غیر خدا واقع نمی شود. برای اینكه شما هر كس را ستایش كنید (به این دلیل) كه یك چیزی در او هست ستایشش می كنید، عدم را هیچ وقت ستایش نمی كنید، یك چیزی در او هست كه ستایش (می كنید)، هر چه هست از اوست، هر چه ستایش بكنید ستایش اوست، هر چه حمد و ثنا بگویید مال اوست.

الحمد یعنی همه ی حمدها، هر چه حمد هست، حقیقت حمد مال اوست. ما خیال می كنیم كه داریم زید را تعریف می كنیم، عمرو را تعریف می كنیم، ما خیال می كنیم كه داریم از این نور شمس، از این نور قمر تعریف می كنیم، از باب اینكه نمی دانیم. از واقعیت چون محجوبیم، خیال می كنیم داریم این را تعریف می كنیم، لكن پرده وقتی برداشته می شود، می بینیم نه، همه ی تعریفها مال اوست، برای این جلوه ی اوست كه شما از او تعریف می كنید.

(الله نور السماوات و الارض)[9] ، هر خوبی هست از اوست، تمام كمالات از اوست، از اوست یعنی اینكه همان جلوه است... جلوه ی خداست كه همه ی ثناها را به خودش جذب می كند و هیچ ثنایی به غیر خدا واقع نمی شود، نمی توانید شما غیر را ثنا بكنید، هر چه بخواهید غیر را ثنا بكنید، ثنا به او واقع نمی شود. هر چه خودتان خیال كنید غیر است، (اوست) نمی دانید شما. هر چه به خود فشار بیاورید كه نه، می خواهم از غیر خدا یك حرفی بزنم، غیر خدا حرفی نیست در كار، هر چه بگویید از اوست.[10] نقایص از او نیست. چیزهایی كه وجود پیدا می كنند، یك جهت وجودی دارند، یك جهت نقص

[صفحه 359]

دارند، جهت وجودی نور است، اینش مال اوست، نقص مال او نیست، نقیصه ها از او نیست، «لا» از او نیست. (یعنی) آن چیزهایی كه نیست. و هیچ تعریفی برای «لا» واقع نمی شود، همیشه تعریفها برای «آری» واقع می شود، برای وجود واقع می شود، برای هستی واقع می شود، برای كمال واقع می شود. و «كمال » در عالم وجود ندارد، الا یك كمال و آن كمال الله است، «جمال» هم جمال الله است.

ما باید این را بفهمیم و بفهمانیم به قلبمان. اگر همین یك كلمه را قلبمان بفهمد، نه همان گفتار باشد، گفتارش آسان است، به قلب رساندن و این موجود قابل فهم را فهماندن، این مشكل است كه قلب هم باورش بیاید. یك وقت آدم (به لفظ) می گوید كه جهنمی هست و بهشتی هست، گاهی اعتقاد هم دارد، اما باور كردن غیر اعتقاد عملی است. برهان هم بر او قائم شده، اما باور آمدن مساله ی دیگری است. عصمت كه در انبیا هست، دنبال باور است. باورش وقتی كه آمد ممكن نیست تخلف بكند... اگر آدم باورش بیاید كه تمام محامد از اوست، دیگر در دلش شرك واقع نمی شود، دیگر برای هر كس حمد كند، جلوه ی خدا را (حمد كرده است). اگر یك قصیده ای برای حضرت امیر می گوید، می فهمد كه این برای خداست، برای اینكه او جلوه ی بزرگ خداست، چون جلوه ی بزرگ خداست، مدح او مدح خداست، مدح جلوه است.

اگر آدم باورش بیاید كه همه ی محامد مال اوست، خودش را كنار می گذارد. اینكه می بینید این قدر آدم داد «لمن الملك» می زند، این قدر غرور پیدا می كند، برای این است كه نمی شناسد خودش را، «من عرف نفسه عرف ربه». نمی داند خودش هیچ است. اگر این را بفهمد و باورش بیاید كه هیچ نیست، هر چه هست اوست، اگر «هیچ نیست» خودش را باورش بیاید، «عرف ربه» پروردگارش را می شناسد.

عمده این است كه ما نمی شناسیم، نه خودمان را می شناسیم، نه خدایمان را می شناسیم، نه ایمان به خودمان داریم، نه ایمان به خدا داریم، نه باورمان آمده است كه خودمان (چیزی) نیستیم و نه باورمان آمده است كه همه چیز اوست. وقتی این باور در كار نبود، هر چه برهان بر آن اقامه بشود فایده ندارد، باز هم آن انانیت نفسی در كار هست و اینكه من چه، شما چه! این همه ادعاهای پوچ برای ریاستها و برای امثال ذلك، برای وجود انانیت است، انانیت وقتی كه باشد، انسان خودش را می بیند.

[صفحه 360]

همه بلاهایی كه سر انسان می آید از این حب نفس است، (از این) كه آدم خودش را دوست دارد. در صورتی كه اگر ادراك كند و واقعیت مطلب را وجدان كند، نفس خودش چیزی نیست، مال غیر است، حب غیر است. منتها به غلط اسمش را «حب نفس» گذاشته اند. این غلط انسان را خراب می كند. تمام گرفتاریهایی كه برای همه ما هست، برای این حب جاه و حب نفس است. حب جاه است كه انسان را به كشتن می دهد، انسان را به فنا می دهد، انسان را به جهنم می برد. راس همه ی خطیئه ها همین است: «راس كل خطیئه» همین حب جاه و حب نفس است. همه ی خطاها از اینجا بروز می كند. انسان چون خود را می بیند و خودخواه است، همه چیز را برای خودش می خواهد و هر كس مانع او بشود- ولو به توهمش- با او دشمن می شود و هر چه را كه می خواهد چون برای خودش می خواهد، حدود دیگر قائل نیست، از این جهت مبدا همه ی گرفتاریها می شود.

وجدان اینكه كتاب خدا ابتدا كرده به یك مطلبی كه همه ی مسائل را به ما حالی كند- به حسب احتمال- تمام مسائل از اینجا حالی می شود. وقتی فرمود: (الحمدلله)[11] نمی خواهد بگوید: بعضی از حمدها مال خداست، وقتی بگوید: او قادر است، لیكن (وقتی) شما را حمد می كنم برای خدا نیست. می گوید: (همه ی) اینها مال خداست، همه ی حمدها مال خداست.

وقتی فرمود: (الحمد لله)، یعنی تمام اقسام حمد و تمام حیثیت حمد از خداست، مال اوست، شما خیال می كنید دارید دیگری را حمد می كنید، همین جا پرده از روی همه ی مسائل برمی دارد. همین یك آیه ی شریفه را اگر آدم باورش بیاید- اشكال سر باور است- اگر انسان باورش بیاید كه همه ی حمدها مال اوست ، همین یك كلمه اگر باور آمد، تمام شركها از قلب انسان می ریزد.»[12] .

اگر یاد حق، این گونه برای آدمی دریافت شود، ظاهر و باطن انسان را در جهت كمال مطلق دگرگون می كند. در پرتو چنین دریافتی، انسان از چاه تاریك مرتبه طبیعت و حیوانیت خود بیرون می آید و به سوی مرتبه ی حقیقت و ملكوت خویش سیر می نماید.


حمد گفتی كو نشان حامدون؟
نه برونت هست اثر نه اندرون


حمد عارف مر خدا را راستست
كه گواه حمد او شد پا و دست


از چه تاریك جسمش بر كشید
و ز تك زندان دنیااش خرید[13] .

[صفحه 361]

اطلس تقوی و نور موتلف
آیت حمدست او را بر كتف


وارهیده از جهان عاریه
ساكن گلزار و عین جاریه[14] .


بر سریر سر عالی همتش
مجلس و جا و مقام و رتبتش


مقعد صدقی[15] كه صدیقان درو
جمله سرسبزند و شاد و تازه رو


حمدشان چون حمد گلشن از بهار
صد نشانی دارد و صد گیر و دار


بر بهارش چشمه و نخل و گیاه
و آن گلستان و نگارستان گواه[16] .

در پرتو یاد حق انسان از زندان دنیا آزاد می شود و به مرتبه ی صدق و راستی می رسد و نشاط و شادمانی حقیقی در او ظهور می یابد. چنین انسانی با خصال نیك و احوال متعالی خود گواهی می دهد كه بهار روحانی و ربیع ربانی، طبیعت روح را حیات و نشاط می بخشد و آن را به گلزاری از كمالات و فضایل اخلاقی مبدل می سازد.[17] .

«اهل الذكر اهل الله و حامته.»[18] .

اهل ذكر، اهل خدا و خواص اویند.


صفحه 357، 358، 359، 360، 361.








    1. همان، خطبه ی 110.
    2. شرح غررالحكم، ج 3، ص 427.
    3. از امام صادق (ع) روایت شده است كه فرمود: «ان منزله القلب من الجسد بمنزله الامام من الناس الواجب الطاعه علیهم.» (همانا جایگاه قلب نسبت به تن مانند جایگاه مانند امام نسبت به مردم است كه فرمانبرداری اش بر آنها واجب است). ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الصدوق)، علل الشرایع، قدم له السید محمد صادق بحرالعلوم، الطبعه الثانیه، المكتبه الحیدریه، النجف، 1386 -1385 ق. افست داراحیاء التراث العربی، بیروت، ج 1، ص 109.
    4. شرح غررالحكم، ج 5، ص 387.
    5. همان، ج 2، ص 415.
    6. نهج البلاغه، حكمت 89.
    7. شرح غررالحكم، ج 5، ص 334.
    8. نهج البلاغه، خطبه ی 157.
    9. قرآن، نور / 35.
    10. مردم دیده ی ما جز به رخت ناظر نیست
      دل سرگشته ی ما غیر تو را ذاكر نیست

      دیوان حافظ شیرازی، ص 42.

    11. قرآن، حمد / 1.
    12. امام روح الله خمینی، تفسیر سوره ی حمد، چاپ اول، موسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1375 ش. صص 112 -105.
    13. از پیامبر اكرم (ص) روایت شده است كه فرمود: «الدنیا سجن المومن و جنه الكافر.» (دنیا زندان مومن و بهشت كافر است). مسند احمد ابن حنبل، ج 2، ص 323.
    14. اشاره دارد به آیه ی: (فیها عین جاریه.) (در بهشت چشمه ای روان باشد). قرآن، غاشیه / 12.
    15. اشاره دارد به آیه ی (فی مقعد صدق عند ملیك مقتدر.) ( در قرارگاه صدق، نزد پادشاهی توانایند). قرآن، قمر / 55.
    16. مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ص 518.
    17. شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ص 518.
    18. شرح غررالحكم، ج 1، ص 382.